ای انسان! حکایات بیشماری در باره نحوه زندگی و کار کردن تو از قدیم و ندیم روایت شده و میشود. حکایاتی پند آموز که گاهی باعث تغییر و منش زندگی تو شده و گاهی بیشتر، شنیده را ناشنیده انگاشته و در راه جاهلیت خویش همچنان مصرانه ره میپیمایی.
از کهن تا معاصر گفته میشود، ای انسان! آنچه بر خود نمیپسندی بر دیگری هم مپسند... برای چنین عبارت حکیمانهای، حکایتی بس زیبا آوردهاند که روزگاری نجار پیری، خسته از کار و گذشت ایامی چند... بر آن شد که خود را بازنشسته کرده و باقی عمر خود را استراحت کند.
به همین منظور یک روز با صاحب کار خود سر صحبت را باز کرد و درد دل خویش را باز گفت. او گفت که خسته از کار و عمر طولانی خویش است و دیگر توان کار در خود نمیبیند. بهتر آن است، دست از کار کشیده و به سویی بهر آسایش و آرامش بنشیند.
او گفت؛ گذشت روزهای طولانی، کار و زحمت فراوان او را حسابی خسته، پیر و ناتوان ساخته است. اینک به استراحت نیاز دارد و برای پیدا کردن زمان این استراحت نیاز است او از کار بازنشسته شود.
صاحب کار او مردی دانا و سرد و گرم چشیده بود و از درخواست استاد کار خود بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را از این کار منصرف سازد. اما نجار پیر بر حرف و تصمیم خود، اصرار داشت.
سرانجام صاحب کار، نجار پیر درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، گفت؛ تنها با یک شرط با تصمیم تو موافقت میکنم و آن شرط این است که به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیری.
نجار پیر با ناراحتی بسیار و درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود، شرط را پذیرفت.
چون ساخت این خانه برخلاف میل باطنیاش بود چندان دل و دماغ کار کردن نداشت. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و با سرعت و بی دقتی تمام به ساخت خانه مشغول شد تا هر چه زودتر خانه را تمام کرده و به بازنشسته شود.
ساخت خانه با سرعت بسیار تمام شد. نجار پیر نفسی کشید و به سوی صاحب کار خود رفت تا اتمام ساخت خانه را به او اطلاع دهد.
صاحب کار دانا، برای دریافت کلید و دیدن بنای تمام شده به سوی آخرین خانهای که نجار پیر ساخته بود رفت.
او از نجار پرسید؛ آیا از ساخت این خانه راضی هستی؟ آیا آن را دوست داری؟
نجار که میخواست هر چه زودتر از شر این شرط خلاص شود، گفت؛ بله آقا، این خانه بسیار زیبا و عالی ساخته شده است و کلید خانه را به صاحب کار خود تحویل داد.
صاحب کار کلید را دوباره به نجار بازگرداند و گفت: حال که از خانه راضی هستی، این خانه هدیه تو است. هدیهای از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری خوب!
نجار پیر، یکه خورد و بسیار شرمنده شد...
چرا که، اگر او میدانست، خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد. و از تمام مهارتی که داشت برای ساختن و هر چه زیباتر شدن آن استفاده می کرد. یعنی به گونه که الان ساخته بود، هرگز نمیساخت.
صاحب کار خوشحال راضی به سوی کار خویش رفت ولی نجار مانده بود با شرمندگی و ندامت چه کند. خانهای که او ساخت بود، خانه بود نازیبا و نامطمئن برای روزهای بازنشستگی...
این داستان، حکایت زندگی اکثر ما انسانها است. انسانهایی که روزی با یک اتفاق چشم باز کرده و متوجه میشوند که باید در همین ساخته های خود زندگی کنند. بیشتر اوقات زندگی فرصت بازسازی آنچه ساخته ایم را به ما نمیدهد.
بدانید، ما نجار زندگی خود هستیم، بنابراین مراقب سلامتی خانهای که برای زندگی خود میسازیم، باشید.